✔️ لاوسون در ماموریتی خطرناکتر و هیجان انگیزتر از همه ماموریتهای گذشته
داستان چنین آغاز می شود:
«در جواهر فروشی بودیک یک دختر انگلیسی هست که جودی نام دارد. جان او هم در خطر است اما خودش نمی داند. او خیلی زیاد می داند و می تواند همه چیز را برای شما شرح دهد. فقط خواهش می کنم مواظب باشید. خیلی مواظب باشید… دیگر چشم هایم نمی بیند، دستم کار نمی کند… متاسفم آقای لاوسون که شما در…»
دیگر در نامه چیزی نبود. معلوم بود که یا چوب کبریت پیرمرد تمام شده است یا رخوت مرگ به او مهلت نوشتن نداده است. لاوسون دیگر در آنجا کاری نداشت. می بایست هر چه زودتر خود را به جواهر فروشی بودیک برساند. به ساعتش نگاه کرد. یکساعت از نیمه شب می گذشت. در این موقع شب قطعا جواهر فروشی بسته و تعطیل بود…
Reviews
There are no reviews yet.