✔️ در ابتدای داستان چنین می خوانیم:
– وضع خطرناکه!
– برای یک ویت کنک خطر معنی نداره
– گوش کنید. باید غافلگیر شوند. حتی یک سرباز هم نباید جان سالم بدر برد. از همه طرف حمله می کنیم. فراموش نکنید، درست مثل ارواح در شالیزار سینه خیز پیش می روید. بدون سر و صدا نگهبانهای اطراف را خاموش می کنید و بعد به محض اینکه صدای جغد را شنیدید، حمله را آغاز می کنید. اول با نارنجکها، بعد با خمپاره ها و مسلسلها پایگاه با خاک یکسان شود. نورافکن ها را از یاد نبرید.
وقتی فرمان ما تمام شد، گروهان ویت کنک ها، چون سایه های متحرکی در جنگل ناپدید شدند. انگار از اول وجود نداشتند. باران سیل آسا از آسمان فرو می ریخت. درختهای سر به فلک کشیده، جنگل که تمام آن روز از غرش هواپیماها، انفجار بمبها، شلیک مسلسلها و فریاد مردانی که به خاک و خون می غلتیدند، لرزیده بود، اینک زیر شلاق باران، سر خم کرده بود…
Reviews
There are no reviews yet.