از متن کتاب:
یکی بود، یکی نبود. دختر بچه ای بود بنام کاتیا.
ولی قبل از همه باید از بهترین دوستش یعنی لیدا تعریف کرد. این دختر بچه به اتفاق مادرش مادرش واسیلیونا و برادر کوچکش پتیا در شهری که در کنار دریا قرار داشت، زندگی می کرد.
تعریف و توصیف این شهر بسیار مشکل است. چون شب بود و شب تابستانی نواحی جنوب هم بسیار تاریک است و هیچ چیز دیده نمی شود. در تاریکی صدای گُرم گُرم یکنواختی به گوش می رسید. این صداها، صدای امواج عظیم دریا بود که بر ساحل فرود می آمد. همه جا تاریک بود و حتی از یک پنجره هم نوری سوسو نمی زد…
Reviews
There are no reviews yet.