✔️ عناوین داستانها عبارتند از:
بشقاب مقوایی / غوررآپ غوررآپ / باران کلید / چوب پنبه / وطنی در خارجه
از داستان بشقاب مقوایی:
من کور هستم. مردم می گویند نابینا. نمی دانم چرا. کوری که ربطی به بینایی ندارد. یعنی می خواهند به کورها احترام بگذارند؟ چه احترام خنده داری! چشم برای دیدن است. چشم که نشان بینایی نیست. حدود دو سال است که من دیگر با چشم هایم نمی توانم ببینم. یواش یواش و تقریبا به آسانی با ندیدن کنار آمدم. یعنی آنقدرها هم که در وقت چشم داری فکر می کردم سخت نبود. ندیدن اصلا سخت نیست. دیده نشدن سخت است.
امشب دوستان مرا آورده اند اینجا به مهمانی. یعنی این دوستم قاسم که من موسیو دقیق صدایش می کنم، مرا آورده است. من اینجا را نمی شناسم. می دانم اینجا خانه جواد است. یعنی دقیق جواد صدایش می کند…
Reviews
There are no reviews yet.