در انتهای جنگل سرسبز، کلبه سفید رنگ قرار داشت. گلهای سرخ همچون مخمل در کنار کلبه بر زمین گسترده بود. در پشت کلبه مزرعه کوچکی قرار داشت که سعی کرده بودند خاک ضعیف آن را تقویت کنند و در آنجا سبزی بکارند. قسمتی از مزرعه را برای حفاظت نرده کشیده بودند. در این مزرعه پسربچه فقیری با مادرش زندگی می کرد. اسم این پسربچه جک بود. یکروز که قصه ما از آنجا آغاز می شود، مادر جک خیلی ناراحت بود…
Reviews
There are no reviews yet.