دیوید باکان در نسخۀ شومیز کتاب خود، زیگموند فروید و سنت عرفانیِ یهود، حکایتی را روایت میکند که به اعتقاد من شایان توجه است. این حکایت در نوع خود جالب است. در باب صحتوسقم آن نمیتوانم تضمینی ارایه دهم، اما حتی در جایگاه یک حکایت مجعول نیز نبایست آن را از نظر دور داشت. در این حکایت از دو خاخام به نام خایّیم سخن گفته میشود. در این کتاب، که برای نخستین بار در دهه 1950 به انتشار رسید، باکان این استنباط را ارایه میدهد که فروید در فرایند تدوین روانکاوی به طرزی آگاهانه با ناآگاهانه از اندیشههای عرفانیِ یهود بهره جسته است. پس از انتشار این کتاب، باکان نامهای از یک خاخام به نام خایّیم بلوخ که در سالهای پیش از آن با فروید آشنایی داشته بود دریافت کرد. بلوخ اثر باکان را مطالعه کرده بود، و پس از آن به او اطلاع داده بود که در باب موضوع کتاباش اطلاعاتی را در اختیار دارد که میتواند برای او جالبتوجه باشد. بنا به گفتۀ بلوخ، سالیانی متمادی پیشتر، بنا به درخواست مرشد خود، خاخامِ مشهور یوزف بلوخ ، به ارایۀ ترجمهای آلمانی از آثار خایّیم ویتال ، خاخام قرن هیجدهمی که برجستهترین شاگرد اسحاق لوریا ، استاد بزرگ کابالای باطنی ، بوده است، مشغول شده بود. بلوخ برای باکان اینگونه حکایت میکند که در حالی که کار بر روی این ترجمه را آغاز کرده بود، پس از مرگ یوزف بلوخ در سال 1923، به دلیل عدم تعلق خاطر به آن، از ادامۀ کار دست کشید. اما چندی بعد، یوزف بلوخ به خوابِ خایّیم بلوخ میآید و او را بابتِ عدم به پایان بردن این ترجمه مؤاخذه میکند. پس خایّیم بلوخ کار ترجمه را به پایان میبَرَد، اما در عین حال احساس میکند که نیازمند یاریِ کسی که با نوشتن دیباچهای بر آن، در مسؤولیت انتشار آن با او شریک شود.
بلوخ ظاهراً در آن زمان از فحوای روانشناسانۀ آثار خایّیم ویتال بیاطلاع نبوده است، چرا که تصمیم میگیرد در اینباره به یکی از آشنایان خود، زیگموند فروید، رجوع کند. فروید پیشنویش ترجمۀ او را مطالعه میکند، و پس از آن هیجانزده به او میگوید: «این طلا است!» و اظهار تعجب میکند که چرا پیشتر کسی هرگز آثار خائیم ویتال را به او نشان نداده بوده است. فروید با نوشتن دیباچهای بر این کتاب و همچنین تضمین انتشار آن موافقت میکند. در همان هنگام، فروید به بلوخ میگوید که او نیز اثری در باب یهودیت به نگارش در آورده است، و سراسیمه نسخۀ دستنویسی از آنچه قرار بود موسی و یگانهپرستی نام گیرد به او عرضه میکند. در آن زمان، آن دو یکدیگر را در کتابخانۀ فروید ملاقات کرده بودند و در همانجا بلوخ دستنویس اثر فروید را بهدقت از نظر میگذراند. بلوخ با مطالعۀ آن بر میآشوبد، چرا که مشاهده میکند که فروید در آن نهتنها یهودی بودنِ موسی را انکار کرده، بلکه مسؤولیت مرگ او را نیز متوجه یهودیان کرده است. بلوخ اعتراض میکند که جهان مسیحی همواره یهودیان را بابتِ مرگ مسیحشان شماتت کرده است، و حال، فروید مسؤولیت مرگ رهاییبخش یهودیان، موسی، را نیز بر گردن آنان نهاده است. فروید بهشدت از واکنش بلوخ خشمگین میشود و محل ملاقات را که کتابخانۀ او است ترک میکند و او را برای لحظاتی در آنجا تنها میگذارد. بلوخ روایت میکند که در آن لحظات بلاتکلیفی نگاهی به قفسۀ کتابهای فروید انداخته، و در آن ترجمهای فرانسوی از متن کلاسیک کبالیستی، زوهر، و همچنین چندین ترجمۀ آلمانی در باب عرفان یهود دیده است.
پرسشی که ممکن است در اینجا مطرح شود این است که طلایی که فروید در اوراق ترجمه بلوخ از آثار خایّیم ویتال مشاهده کرد دقیقاً چه بوده است؟ به طرزی جالب و البته کموبیش غافلگیرکننده، دیوید باکان در کتاب خود در باب فروید و سنت عرفانیِ یهود بهزحمت حتی از لوریا و ویتال نامی به میان آورده است. این در حالی است که برای تمامی افراد آشنا با کابالای لوریایی بهروشنی میبایست مشخص باشد که این نظام فکری بسیار پویاتر و بهجرأت بسیار روانکاوانهتر از جنبههای دیگر سنت یهود میباشد.
Reviews
There are no reviews yet.