✔کتاب با زبانی ساده و روان، نگاشته شده است. این داستان با پرداخت مناسب شخصیتها، توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها، نوشته شده و شما را با خود همراه خواهد کرد.
در بخشی از رمان عروس دره میخوانیم:
در سختترین لحظه ها، آنگاه که به فردا هم امیدی نیست. آخرالزمان است. روزگار بیداد و نامردی است. در لحظه مرگ و زندگی، در زمان وحشت و نامیدی، عشق خفته بیدار شده بود. نویدی بود بر ماندن، بر زندگی، بر حیات. دخترک همچنان مبهوت نگاه میکرد. میشد از نگاهش خواند که میگوید این چه هنگام است و این مرد در این بحبوبه چه میخواهد. لازم به سوال نبود خبر مرگ حکیم صاحبی پیش از این به شهر رسیده بود. هر چند شعبان از عشق هوشنگ هیچ نمیدانست. گمان بر آن داشت که هوشنگ چون او سر در مبارزه دارد و به این جهت تاهل اختیار نکرده است. خبر سکونت حکیم صاحبی و اهل و عیالش در الموت و مرگش را هم شعبان به هوشنگ داده بود.
چشم های پوریا چون آیینه بود. چون جام جهان نما، سبز چون باغ بود و مست چون نرگس شهلا.
آیینه
چشم و چراغم آیینه
خستهام، زنگاریام
از هراس و مصلحتها عاریام
آیینه، ای مهربانم فاش گو
از شکستن تا به کی ترسیدنت
لب گشا ای نازنینم بازگو.
Reviews
There are no reviews yet.