✔کتاب حکایت جوانی به نام سلیمان و نامههایی که از خانه ارباب به مادرش مینویسد را روایت میکند. نامههای او، شرح مصائب و مشکلات زندگی کودکی است گیج و لال که نه در چاه، که با قلم شرح درد مینگارد.
سلیمان که پس از فوت پدر ناچار میشود زادگاه خویش را ترک نماید، سوگند میخورد که به خانه بازنگردد و لب یه سخن گفتن نگشاید اما…
در بخشی از کتاب نامههای سلیمان میخوانیم:
شامگاه برای ارباب کتاب میخوانم و روز برای خاتون. خاتون لیلی و مجنون یا خسرو و شیرین دوست دارد. میدانم که ارباب جوان به سختی پذیرفته است. به هر حال روزی یک ساعت از کار آسودهام و میتوانم بخوانم. جبران سکوت چند ساله میکنم. ارباب میلش بیشتر به شاهنامه است و مثنوی. در جمع یاران گلستان و گاه بوستان میخواند. ولی خاتون عاشقانه دوست دارد. خاتون در اتاق بر بالشهای پَر تکیه زده و من کنار در نشسته و میخوانم. کاش ارباب جوان هم دوست داشت تا برای او هم بخوانم آن وقت از کار روزانه فارغ میشدم. هر بار که برای خواندن میشتابم زبیده هرچند زیر لب ولی به گونهای که بشنوم، میگوید:
خر رو به طویله تند میرود.
ولی باید بداند: در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد.
خود نیز مشتاقم که بیشتر بخوانم. تندتر تا بیشتر بدانم ولی میدانم که باید آرام و با طمانینه خواند تا بر هر بیت بیاندیشند و مغز کلام دریابند. ارباب بیشتر میگوید صبر کن تا خاتون. خاتون همچون من میل دارد که زودتر سرانجام کار را دریابد. ولی ارباب به معنی بیش میاندیشد.
در برابر پرسشهای بیشمار که چه شد و چگونه زبانت گویا شد و از چه رو خواندن دانستی و نوشتن آموختی، تا بتوانم سکوت میکنم. اشک در چشمانم حلقه میزند و بیاختیار و گاه با اختیار به خاک میافتم و سجده میکنم و شکر خدا میگذارم. شکر خدا که جماعت نیز چنین میکنند و هریک از ظَن خود چیزی میگویند. یکی میگوید حضرت دهانش بوسیده، یکی میگوید زینالعابدین بیمار دست بر سرش گذارده و شفایش داده است. هیچ نمیگویم و سر تکان میدهم. گیج و گول بودن هم خود نعمتی است گاهی از دست فضولان میرهاندت. اما پیش قاضی و مَلقبازی نمیشود. میدانم که خاتون هوشیارتر از آن است و پاسخ سنجیده باید. این که چه شد و چه شنیدم که زبان بگشودم، بهتر میبینم که از خواجه بخوانم:
فیض روح القدس اَر باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.
Reviews
There are no reviews yet.