✔در بخشی از کتاب میخوانیم:
همهی آدمها دیوانهاند. فقط نوع دیوانگی آنها فرق میکند. شاید همین حرفم کافی است که دیگران بفهمند که خودم چقدر دیوانهام. هر چند که دیگران همیشه میترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم. حتا از دیوانگی خودم لذت هم میبرم. اگر لازم باشد روی کاغذ مینویسم و پایش را امضا هم میکنم. خودم هم آنقدر جسور هستم که وقتی کسی را میبینم که رفتار و حرفهایش شبیه عاقلها نیست در چشمش زل میزنم و میگویم دیوانه!
من هم که فقط منتظر همین حرفها هستم که قاطی بکنم و دخل طرفم را بیاورم. یک بار هم در مترو با یک زن ولگرد جر و بحث کردم. با موبایلش صحبت میکرد و به طرفش با صدای بلند میگفت که یک شب تا صبح چقدر پول میگیرد. من هم عصبانی شدم و با هم جر و بحث کردیم. بهم فحش داد. چیزی نگفتم تا وقتی که خواست پیاده شود، از پشت مانتویش را گرفتم و تا بالا جر دادم. در آن شلوغی تا به خودش بیاید در بسته شده بود و من برایش شستم را به علامت بیلاخ نشان میدادم.
نگار تنها کسی است که این روزها جرأت میکند به من بگوید دیوانه. او میگوید دیوانگی من از نوع گیر دادن است؛ میگوید چیزی نیست که به آن گیر ندهم. به خدا به آسمان به زمین به مردم. یکی از روزهایی که جر و بحث میکردیم نگار گفت: دیوانه! پدر من و برادرهایم از سیاست و ادبیات چیزی نمیدانند که باهاشان بحث میکنی و خیطشان میکنی.
من هم گفتم: خوب وقتی از چیزی سر در نمیآورند غلط میکنند دربارهاش حرف میزنند.
زل زد در چشمهایم و در حالی که بغض کرده بود گفت: خیلی نفهمی. چیزی هست که تا حالا بهش گیر نداده باشی؟
Reviews
There are no reviews yet.