از داستانهای کهن ایرانی درباره کلاغی که با جوجه هایش در بالای درختی زندگی بی دردسری را می گذراند تا اینکه روزی روباهی از وجود آنها باخبر می شود.
از متن کتاب:
در جنگل سرسبزی بالای درخت بزرگی کلاغی لانه داشت. کلاغ بعد از مدتی چند تا تخم گذاشت و طولی نکشید که از توی این تخم ها چند تا جوجه بیرون آمدند. جوجه های کلاغ همه شان سیاه و بی ریخت بودند ولی خود کلاغ همه آنها را دوست داشت و از صدای قار قار آنها خیلی خوشش می آمد. یک روز که روباه حقه بازی از آنجا می گذشت، از قار قار جوجه ها فهمید که لقمه چرب و نرمی بالای آن درخت است…
Reviews
There are no reviews yet.