صحنه یکم:
کنار چشمه ای. الی کنار آب نشسته. ریگا بار هیزم به دوش وارد می شود. می نشیند کنار چشمه. نفسی تازه می کند. بارش را بر زمین می گذارد. به جایی ناشناخته هی هی می کند. آبی به مشت می نوشد.
ریگا: شکارچی کوهستان! امروز چه داری؟
الی: امروز هیچ! انگار کوهستان خالی از شکار بود.
ریگا: کوهستان هیچ وخ از شکار خالی نیس. از کدوم دهی؟
الی: یوش.
ریگا: یوش؟ حتما اسفندیاری ها را می شناسی!
الی: کدومشان؟
ریگا: آن بزرگ مرد کوهستان.
الی: پدرمه.
ریگا: پدر تو؟ تو الی هستی؟
الی: الی….
Reviews
There are no reviews yet.