سرآغاز داستان:
یکساعت بعد از نصف شب بود که صدای در خانه بلند شد. با حیرت از جابرخاسته و با خود گفتم، کیست که این وقت شب در خانه مرا می کوبد؟ پس از اینکه در را گشودم، دو نفر بلند قد وارد سرسرا شدند، من آنها را نمی شناختم و ابدا ندانستم که پیشه آنها چیست؟
مردانی بودند بلند قد و چهارشانه و قوی البنیه و چون در این وقت شب به خانه من آمده بودند، حدس می زدم که باید از کارآگاهان اداره آگاهی باشند. پس از اینکه آنها را وارد اتاق پذیرایی کردم، گفتم آقایان چه فرمایشی داشتید؟ یکی از آنها گفت: آیا آقای دکتر روبرت جاسون شما هستید؟ گفتم: آری.
اولی در اتاق را بست و صندلی را پشت در گذاشت و نشست و بدین طریق راه خروج من مسدود شد…
Reviews
There are no reviews yet.