از متن کتاب:
شب فرا رسیده بود. در دشت پهناور پرتوهای پراکنده از چهارسوی کرانه به آرامی خاموش می شدند، در حالیکه در کشتزارها و بیشه ها، سایه های ظلمات و زوایای اسرار پدید می آوردند. با این وصف در کاخ جغد سیاه همه بیدار بودند. در طبقه هم کف پنجره اتاق بزرگ پینگ پونگ روشن بود و رو به جلوخانی که به علت وجود دیوارهای کلفت و بلند سنگی به کلی تاریک بود، نورافشانی می کرد. درها و پنجره ها را چهار طاق گذاشته بودند تا از آرامش این شب نیمه گرم پائیزی بهتر لذت ببرند.
خانم کروآمار روی صندلی دسته داری پشت میزگرد سه پایه قدیمی و خاتم کاری که با ظرافت و سلیقه ویژه ای ساخته بودند، نشسته بود و دوخت و دوز می کرد. ضمن اینکه پسرش روژه، مردی تقریبا سی و سه ساله در کنار او سیگار برگ طلائی کمرنگی می کشید…
Reviews
There are no reviews yet.