بخشی از متن کتاب:
صبح دلانگیزی بود. هوای مطبوع البته سرد، زیر پتو حسابی خود را پیچانده بودم، این خواب سر صبح در این هوا زیر پتو گرم و نزدیک به بخاری چه لذتی داشت، اصلاً دوست نداشتم از خواب بیدار شوم.
وقتی ساعت به صدا در آمد با اینکه چند دقیقهای بود طبق عادت چندی قبل از زنگ زدن ساعت از خواب بیدار شده بودم، اما حس خواب و خواب ماندن تمام وجودم را فرا گرفته بود و به سرعت قبل از اینکه خیلی سر و صدا کند صدایش را قطع کردم.
چند بار خودم را سرزنش کردم که چرا قبل از به صدا در آمدنش حواسم پرت بود و باعث نشدم صدایش در نیاید، خوابم زود میپرید و هر اتفاق کوچکی میتوانست این خواب ناز را برهم زند و حالا که در ذهن این اتفاقات را دوره میکردم اصلاً دوست نداشتم از سر جایم برخیزم، لباس بپوشم تا به دانشگاه بروم،
امروز دلم یک خواب طولانی میخواست، یک خواب در این سرمای مطبوع و گرمای دلنشین زیر پتو، دوست داشتم حسابی بخوابم، بعد وقتی از خواب بیدار شدم آزادانه و با فراغ بال تصمیم بگیرم که چه کنم، در همین حال بود که صدای درب بقلی را شنیدم، این صدای آراز بود، چه پشتکاری دارد، خواب راحت را در این شرایط به فراموشی سپرده و در حال رفتن به دانشگاه است، هرچند منم هر روز همین کار را میکنم، ولی امروز واقعاً حوصلهاش را ندارم..
Reviews
There are no reviews yet.