بخشی از متن کتاب:
هــوا گرگ و میش است و مه غلیظی آسمان را فرا گرفته، در میان جنگلی زیبا با درختانی سر به آسمان کشیده،
کلبهای به چشم میخورد، از دودکش آن دودی به آسمان نمیآید و از دور خانهای متروکه دیده میشود، این کلبه به اعماق جنگل مدفون شده و در میان درختهای این جنگل زیبا منزلگاهی پیر به چشم میآید. خورشید در حال طلوع از میان ابرها سر برمیآورد و نور کمسوی خود را به درون کلبه میدمد، درون کلبه خالی است و هیچ وسیلهای در آن به چشم نمیخورد، کلبه دارای اتاقهایی است که ما را درون یکی از این اتاقکها میکشاند و با مردی کهنسال روبرو میشویم، مردی خمیده با ریشها و موهایی سپید که تا روی گردنش را پوشانده است.
موهای مواج و ریشهای پریشانش از او چهرهای دور از تمدن پدید آورده، کسی که گویی سالیان دراز از آدمیان به دور مانده و در تنهایی خویش زیسته است، مردی هشتادساله با لباسهایی ژنده، چکمههایی بلند، او میان اتاقک در حال راه رفتن و تکاپو است، سرفههای بلندی میکند و در حال تکان دادن میزی است، به سختی و با زحمت بسیار این کار را با دقتی در خور تأمل انجام میدهد، میز را به میانهی اتاق میکشاند، سپس صندلی را به کنار میز میرساند، دوباره در اتاق چرخی میزند و برگههای کاغذی به روی میز میگذارد.
Reviews
There are no reviews yet.