از متن کتاب :
سایه بلند کلام و ترنم، رخت از رخت آویز عالم برکند و جهان بی بنیـاد را فرونهاد. “جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریـاد…” کـاش زبـان و کام را تابی بود در سترکی سوگ ذیل آفتاب و بی سایه، تا مگر می سـرودیم ” از این فریادکش فریاد”.
امیرهوشنگ ابتهاج غزلسرا و انسان ایـستاده درآسـتانه ی فرزانگـی دلـش تاب نیاورد دمی بیشتر دم بزند و درگذشت. ابتهاج آدم زمین و زمانه ای دگـر بود انگار، لیک سخنش رایحه مشام نواز امـروز و همیـشه را در آسـتین نهـان داشت و کدام خرد و درشتی میتوانست بشنود “ارغوان! ایـن چـه رازیـست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید” و تردیده نشود و بر بهار بی بارش دمـل گلایه را زخمین نکند..
Reviews
There are no reviews yet.