کتاب با روایت مسعود خیام از سفرش به یونان و بازدید از مکانهای دیدنی این کشور چون موزه آکروپولیس و موزه و معبد دلفی آغاز میشود و در ادامه این نویسنده از سقرات (سقراط) که او را سرچشمه تمدن غرب میخواند، میگوید. خیام با گریزی به تاریخ یونان باستان و متفکرانش، به معرفی کتابها و رسالههایی که درباره این فیلسوف نوشتهاند میپردازد. مسعود خیام با بیان اینکه داستانهای زندگی سقرات مانند هر انسان بزرگ دیگری با افسانه آمیخته شده نوشته است: «طرز کارش [سقرات] این بود که در هر موضوعی به سؤالوجواب مشغول میشد؛ اما خودش پاسخی نداشت چون «نادان» بود.
آن زمان در یونان یک هاتف یا پیشگو یا اُوراکِل در معبد «دلفی» وجود داشت. خرابههای این معبد هنوز هم باقی مانده است. مهمترین مشخصه این غیبگو این بود که از همه چیز خبر داشت. یک روز مردم نزد هاتف معبد دلفی رفتند و از او پرسیدند خردمندترین آدم روزگار چه کسی است؟ هاتف جواب داد سقرات.
خبر به سقرات آوردند، گفت حتماً اشتباهی رخداده، من اثبات میکنم که دیگران از من خردمندتر هستند. برای این منظور با خردمندان زمانه به گفتگو نشست و در زمینههای تخصصی خودشان با آنان به بحث پرداخت تا نشان دهد آنان بهتر میدانند؛ اما همیشه نتیجه برعکس بود و معلوم میشد خود سقرات بیشتر میداند. اما سقرات پاسخی برای سؤالها نداشت. بالاخره سقرات خود به معبد دلفی رفت.
وقتی به او میگفتند حرفهایت را بنویس میگفت نوشتن سواد میخواهد و دیالوگ را ترجیح میداد. آخرسر وقتی گفتند بالاخره جواب چیست؟ گفت بر دیواره معبد دلفی نوشته بودند «خود را بشناس» و بهاینترتیب مهمترین فرمول روزگار را به میان آورد. اگر غیر از «خود را بشناس» بخواهیم دنبال حرفهای سقرات بگردیم به گنج میرسیم. «خوبی زیبایی، دانایی، هر سه یک چیزند» نیز از سقرات است.
زندگی سقرات از فلسفهاش جدا نیست. سقرات مجموعهای از فیلسوف، معلم اخلاق و… است. او همه افکارش را زندگی کرده است. برای آشنایی با افکارش باید مجموعه آثار افلاتون را خواند.
سقرات نخستین شهید اندیشگی است. سرچشمهای که میتوان آن را چشمه و رودخانه شوکران نامید. کاشفان فروتن شوکران پس از آن به فتح دنیا رفتند. پس از سقرات هیچکس نیست که بتواند ادعا کند از او تأثیر نپذیرفته است.»
Reviews
There are no reviews yet.