گزیده ای از متن کتاب:
اولین اسباب بازی ما قوطی خالی کبریت که باهاش ماشین دودی درست می کردیم بود. یه ذره نخ، یه تیکه تخته، چند تا سنگ، یه چرخ کهنه که بتونیم قلش بدیم، با یه تیکه چوب بهش بزنیم، دنبالش بدوئیم، آرزوی خیلیها بود. نداشتن مهم نبود ولی از اینکه می دیدیم دیگران دارن، باهاش بازی می کنن، میشه داشت و ما نداریم، زجرمون می داد. خیلی پدر و مادرها امکان مالیشو داشتن بخرن ولی شعورشو نداشتن که بچه به اسباب بازی احتیاج داره. بچه باهاس بخوره تا چشم و دلش ندوئه. یک حاج حسین بود، سه تا پسر داشت، دو تا دختر. اینا از بسکی میخوردن مثل خوک بودن؛ خیکیه خیکیه. هر کدوم از این بچه ها از بغل آدم رد میشدن، بوی غذا می دادن. اینا نمی تونستن بدوئن. اونام مثل همه حسرت یه سه چرخه یا خیلی چیزهای دیگه رو میخوردن…
Reviews
There are no reviews yet.