آغاز داستان:
ژیلا کنار دریای هند نزدیک “کلابه” روی نیمکت نشسته و اقیانوس پرشکوه را می نگریست. دریا آرام بود و موجها کمتر جوش و خروش داشتند. ژیلا دریا را دوست می دارد و آنچنان به دریا و موجها خیره شده بود که خود را فراموش کرده و گویی خود موجی از دریا شده بود و آن روز یکشنبه بود.
ژیلا دریا را بسیار دوست می دارد و هر زمان که وقت می کرد، تعطیل و یا هوا خوب باشد. او را می بینم که کنار دریا قدم می زند و چون خسته شود و روی نیمکتی نشسته و دریا را تماشا می کند. نسیم لطیف و جانبخش دریا را که با بوی ماهی ها آمیخته است در وجود خویش فروکش می کند، گاهی نیز به پیرامون نظر افکنده و مردم را می نگرد…
تگ:
ادبیات داستانی ایران رمان ایرانی متون شاعرانه نثر شاعرا
Reviews
There are no reviews yet.