شعر رادیکال صفر:
آبی ست / آبی ست
نگاه او آبی ست
گویا آسمان را در چشمهایش ریخته اند
وقتی که دستهای مرا در دست می گیرد
گردش خود را در سرانگشتهایش
احساس می کنم
نبضش چنان به سرعت می زند که گویی
قلب خرگوشی را در سینه اش
پیوند کرده اند
وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آبهای تنگ بلور
به آرامی خواب رفته است
یک روز ماهی قرمز از آب سبکتر خواهد شد
و دستی ماهی قرمز را که دیگر نه ماهی ست و نه قرمز
از پنجره به باغ پرتاب خواهد کرد
تا باران خاکستری مرغان ماهیخوار
بر برگهای سپیدار و زردآلو فرو ریزد
قلب من مانند قهوه خانه های سر راه
یادآور غربت است
هیچ مسافری را برای همیشه
در خود جای نخواهد داد
هیچ مسافری را برای همیشه
در خود جای نخواهد داد…
Reviews
There are no reviews yet.