در این مجموعه 16 داستان فکاهی به قلم محمدعلی افراشته و محمدامین محمدی را می خوانیم.
ار داستان مکتب نو به قلم محمدعلی افراشته:
سی و چند سال پیش به مکتب می رفتم. محل مکتب ما یک تکیه مسجد سه ذرع در هشت ذرع بود. سه بدنه این تکیه از آجر قرمز بند نکشیده ساخته شده بود که ضلع چهارمش به طول هشت ذرع در امتداد گذر قرار داشت و سرتاسر این قسمت را ارسی های سه تکه بدون شیشه گذاشته بودند. بدبختانه ارسی ها رو به شمال در یک گذر شرقی غربی قرار داشت که سال تا سال رنگ آفتاب را نمی دیدیم. برای اینکه حواس شاگردها متوجه عبور و مرور اسب و درشکه نشود، لنگه ارسی های ردیف زیر، همیشه پایین بود. زمستان که سر می رسید، لنگه ارسی های ردیف دوم را هم می انداختند، دیگر نور علی نور می شد…
Reviews
There are no reviews yet.