از متن نمایشنامه:
{طبل و شیپور. خادم پیر و فرمان میروند روی سکو. به اشاره خادم طبل و شیپور قطع می شود}
میخوام داستان مردی رو بگم که خیال می کرد یکی از اجدادش در اون زندگی می کنه، یا واقعا چنین روحی در وجودش زندگی می کرد. داستان فرمان، داستان سرسام آور اربابم فرمان، کسی که قربانی شد. پدر صاحب نام اربابم تا یادمه همیشه عاشق اشیاء عتیقه و مثل های قدیمی بود. نه به خاطر واقعیت اونها، بلکه شاید برعکس، به خاطر قشنگی غیرواقعی اونها. اما ارباب جوانم فرمان، نه، او هیچ علاقه ای به چیزهای کهنه و قدیمی نداشت. آره، اینو قسم میخورم که اون مدتها به همین علت از خونه پدری فرار می کرد. ولی کی میدونه که چی پیش میاد؟ یه روز چشم باز کرد و دید که وارٍث همۀ این چیزها شده، خونه، اشیای قدیمی پدرش. اما اون وارث یه چیز دیگه هم شده بود؛ خدای من، قرض های زیاد، قرض های خیلی زیاد…
{طبل و شیپور. تاجر دور سکو راه می افتد}
Reviews
There are no reviews yet.