از متن کتاب:
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
یک ده کوره ای بود، خراب آباد، یک گوشه کویر، مانده از روزگارای خیلی قدیم، سوت و کور… آبش خشکیده، باغش پژمرده، صحراش ویران، خانه هاش سیاه و دود زده، پنجره ها بسته، نه آبی، نه آبادی، نه بانگ مسلمانی، فقط گاه به گاه صدای سگهایی که پارس می کردند یا شغالهایی که از دور زوزه می کشیدند و احیانا نیمه شبها، غریو شوم جغد، قفط دور و بر قبرستون ده، بیا و برو و شور و شری برپا بود، جمعی و فریادی و شیونی و روضه ای و بیا و برویی…
توی این ده یک چند تا آخوند و ملا و سید و دعانویس و جنگیر داشت، یه چندتایی هم دکاندار و خرپول و رباخور که البته مثل همه جا این دو دسته باهم ساخت و پاخت داشتند، یک خان بدسبیلی هم بالاسر همه، این دو دسته هم دور و برش. چند تا قرطی هم تازگی ها پیدا شده بودند، اینها عده ایشون بچه هایی بودند که رفته بودند شهر و سربازی خدمت کرده بودند یا نوکری توی خانه های اعیون ها و یا ولگردی و عیاشی و ادا اطوارهایی را از شهر سوغات آورده بودند…
Reviews
There are no reviews yet.