✔️ گزیده ای از متن کتاب:
از پشت پنجره اتاقم که در طبقه دوم آپارتمان قرار داشت، به باغ بزرگ و وسیع روبرو نگریستم. باغ بزرگ مثل همیشه خاموش، تنها و به نحو غریبی غم انگیز بود. ساختمان کلاه فرنگی قدیمی که اینک رو به ویرانی گذاشته بود، با آن شیروانی سرخ بدرنگ و آجرهای شکسته و فروریخته و رنگ پریده، مقبره های از یاد رفته را در خاطر زنده می کرد. تمام پنجره های ساختمان با پرده سیاهی پوشیده شده و اسرار درون این باغ وهم انگیز و غریب را از چشم بیگانه ای چون من می پوشاند. آه که چه روزهای دراز و چه شبهای سرد و رنج آوری به تماشای این باغ ایستاده بودم. درختهای کهن که گویی هرگز بهاری به خود نمی بینند، آشیانه کلاغهای سیاه سینه خاکستری بود. و چنان به نظر می رسید که ارواح خاموش و سرگردانی هستند که این باغ را برای سکونت برگزیده اند. علف های خودروی وحشی که به هنگام بهار عطر مخصوصی در فضا می پراکندند، تمام سطح باغ را دربرگرفته و چون غده سرطانی کهنه ای، پنجه بر هر درختی فرو برده بودند…
Reviews
There are no reviews yet.