✔️ داستانی است که ماجرای آن از روز اول مهر، نخستین روز مدرسه آغاز می شود و هیجانات، عصیانگری ها و رویاهای طلایی نسل جوان را جلوه می دهد.
در ابتدای داستان می خوانیم:
نسرین احساس کرد که نزدیک است قلب پریشان و آتش گرفته اش از سینه بیرون زند. زانوهایش می لرزید. افسانه بازویش را گرفت، وسوسه انگیز نجوا کرد:
– خیلی خوش خواهد گذشت.
و دستش را روی زنگ فشرد. نسرین به دو طرف خیابان نگاه کرد. مانند مجرمی بود که از دیدن، شناخته شدن و دستگیر گشتن وحشت داشت. تا هنگامیکه در خانه گشوده شود، بر او لحظات سخت و هیجان انگیزی گذشت. یک نفر در خانه را گشود. نسرین انتظار داشت همان پسر باشد: فرامرز، ولی او نبود. کسی که در را گشوده بود، لبخند مصنوعی مسخره ای زد:
– بفرمایید.
و خود از جلوی در کنار رفت…
Reviews
There are no reviews yet.