بازنویسی: آلن چافی
تصویرگر: لوئیس لینسکی
✔️ سالها پیش، نجار فقیری، بنام ژپتو در دهی واقع در کنار دریا زندگی میکرد. او قد کوتاهی داشت و پیر و تنها بود. یک روز یکی از دوستان ژپتو یک قطعه چوب به او داد. این قطعه چوب مثل تنه یک درخت جوان خوب و صاف بود. ژپتو تصمیم گرفت که از آن برای خودش یک عروسک خیمه شب بازی بسازد. او میخواست از آن آدمی بسازد که برایش در حکم یک پسر باشد، و تصمیم گرفته بود اسمش را هم پینوکیو بگذارد. فکر میکرد که ممکن است این عروسک برایش شگون داشته باشد.
قطرات باران بر شیشه پنجره میخورد، و باد سوت زنان از دودکش پایین میرفت. اما توی خانه همه چیز آرام و گرم بود. یک جیرجیرک در یک طرف اتاق جیر جیر میکرد، و گربه هم خود را با تراشههای چوبی که پیرمرد میتراشید سرگرم کرده بود. ابتدا ژپتو موهای پینوکیو را ساخت. بعد پیشانیش را تراشید. و وقتی که چشمهایش را ساخت، متوجه شد که چوب جان گرفته است. پینوکیو او را نگاه میکرد…
نسخه دیگر: مجموعه کتابهای طلائی( آدمک چوبی)
Reviews
There are no reviews yet.