سرمقاله:
مثل «جیمز باند»! در منزلم مشغول «استراحت مطلق»! بودم که زنگ تلفن، این اختراع مزاحم! ، بصدا درآمد. گوشی را که برداشتم صدای آمرانه رئیس «بخش جنایی» فکاهیون به گوشم رسید که میگفت: دو صفر هفت! ، مردی خودشو از ساختمون بلند شهرداری پرت کرده، تا مقتول! نمرده، زود برو ببین که انگیزه این خودکشی چیه؟
من هنوز صدای اعتراضم در نیامده بود که «رییس» گوشی را گذاشت… چارهای نبود. باید میرفتم. اما چون دو حلقه لاستیک نازنین اتومبیلم را دیشب در «شهرک غرب» یک جیمزباندتر از جیمز باند دزدیده بود، ناچار بر ترک دوچرخه یک لحاف دوز پریدم و مثل پنبه در مسیر باد به محل حادثه رسیدم.
جلوی ساختمان شهرداری، مقتول مثل مفتول! روی زمین افتاده بود و ساختمان شهرداری مثل داری در شهر هنوز برپا بود. موج جماعت را شکافتم و به پیش مرد بیچاره شتافتم، سرش را به روی زانو نهادم و به او گفتم:
– زودباش تا نمردی بگو، چرا روحیهات را باختی و خودت را به این روز انداختی؟ آخر چرا باید این پایان کار تو باشد؟
ناگهان، مرد که انگار جان تازهای گرفته بود به سرعت نشست و گفت:
– کو، کجاست «پایان کار» من؟!
Reviews
There are no reviews yet.