در این کتاب میخوانیم:
امیر المؤمنین -علیه السلام- دست به آسمان بالا برد و چنین گفت: خدایا! این جماعت مرا بیچاره کردند آنگونه که بنی اسرائیل هارون را.
آن گاه که دیدی کسی جرأت نمیکند که از لهو و لعب نهی کند و آن گاه که دیدی که گوش دادن به قرآن سنگین میآید و استماع به اباطیل شیرین است… و آن گاه که دیدی آمر به معروف و ناهی از منکر را نصیحت میکنند و میگویند تکلیف اکنون دیگر برداشته شده است!
بر مسلمان حق است که هر وقت به سفری رود، برادرانش را مطلع سازد و بر آنان هم حق است که هنگامی که او از سفر بازگشت، به دیدار او بشتابند.
به خدا قسم اگر در روی زمین، شما شیعیان نبودید، هیچ گاه سبزی بهاری در آن دیده نمیشد.
همیشه دولت باطل، دراز مدت بوده است و دولت حق، کوتاه.
اینان مدتها است که در روی نیمکتها نشسته و بر بالشهای نرم تکیه زده و میگویند که ما شیعهی علی هستیم! ولی تنها کسانی شیعیان علی هستند که عملشان گفتارشان را تصدیق کند.
هر کسی که به کفش خود پینه دوزد و بر لباسش وصله زند و آنچه را که برای خانهاش خریده است خود بردارد، از تکبر دور میشود.
امیر المؤمنین -علیهالسلام- آن گاه که باران شروع میشد، آنقدر در زیر باران میایستاد که سر مبارک و ریش و لباسش تمام، تر میشد.
هر کس شما را با این طریقت و مذهب که دارید دوست بدارد، اهل بهشت است اگرچه نگوید آنچه را که شما میگویید.
امیر المؤمنین -علیهالسلام- میفرمود: اگر با شمشیر از صورت دوستانمان بزنم، ما را دشمن نمیگیرند و اگر به دشمنانمان عطایای کثیره بدهم ما را دوست نخواهند داشت.
اگر مریض راه برود مرضش عودت میکند.
حکمت را بر نااهل مگویید وگرنه نادان میشوید و از اهل دریغ مدارید وگرنه گناهکار میکردید.
Reviews
There are no reviews yet.