چاپ نخست کتاب «معلم مدرسه عشق» سال 1390 از سوی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس به چاپ رسید. این کتاب در 162 صفحه گردآوری شده و شامل 5 فصل با عناوین «شرح احوال»، «فضایل و کمالات»، «اخلاق مدیریت و فرماندهی»، «آگاهی از شهادت» و «خاطرات» است.
این کتاب خاطره محور است و نویسنده علاوه بر روایت خاطره ها، با اشاره به برخی آیات و روایات و همچنین اشعاری که با موضوع خاطره تناسب دارد، به ارائه توضیحاتی بیشتر درباره موضوع موردنظر پرداخته است. در ادامه برای آشنایی بیشتر با شهید علیرضا بابایی، 3 خاطره نقل شده درباره ایشان را می خوانیم.
در صفحه 87 کتاب درباره منش شهید علیرضا حاجی بابایی آمده است:
«شهید حاجی بابایی واقعاً یک معلّم است که سوابق درخشانی در تعلیم و تربیّت دارد و با شروع جنگ تحمیلی با همان منش معلّمی در جبهه ها حضور می یابد و به جای کلاس مدرسه، سنگرها را برای نشر علوم و معارف اسلامی و آموزه های اخلاقی انتخاب می کند. منش معلّمی همراه با شجاعت فرماندهی آن چنان بر قامت او برازنده است که رزمندگان را مجذوب خود می کند.
همرزم او سردار فرجیان زاده در این باره می گوید: وقتی برای سرکشی به سنگرها می رفتیم، با صحنه های جالبی از شهید حاجی بابایی مواجه می شدیم. ایشان سنگرها را همانند کلاس درس به بیان نکات اخلاقی و تربیتی که مورد نیاز رزمندگان بود، اختصاص می داد و نکات دقیق و ظریفی که برای بچّه ها مفید بود و باعث افزایش روحیّه و انگیزة آنها در جنگ می شد، در سنگرها بیان می نمود.»
در صفحه 116 کتاب نیز نویسنده با اشاره به سخنان سردار شهید همدانی درباره صلابت و شهامت شهید علیرضا حاجی بابایی نقل می کند:
«شهید حاجی بابایی یک فرمانده لایق دفاع مقدس بود. شهامت و شجاعت مثال زدنی او موجب می شود که دوستان در فضای جبهه احساس آرامش کنند و دشمنان احساس ترس و وحشت. جنگ به عنوان یک بحران بزرگ باید فرمانده و مدیر بحران داشته باشد که این در شخصیت ایشان متجلّی کرده بود.»
نویسنده در صفحه 130 کتاب درباره ساده زیستی شهید علیرضا حاجی بابایی با اشاره به خاطره ای از حسن خادملو می نویسد:
«ساده زیستی و زندگی بی تکلّف برای مسؤولان و فرماندهان دفاع مقدس یک ضرورت اخلاقی و ارزشی بود. حسن خادملو که در کار تدارکات فعّالیّت داشت، در این باره می گوید: شهید حاجی بابایی همرنگ دیگران بود و امتیازی برای خود نسبت به دیگران قائل نبود و حتّی آب و نان و جیره جنگی را زمانی مصرف می کرد که مطمئن می شد، دیگران شکم هایشان سیر است. چون مدیر تدارکات بودم برایش بسته ای فرستادم، بلادرنگ نزد من آمد و گفت: ما از بیت المال در حدّ ضرورت باید استفاده کنیم. گفتم: شما همه وجودت را وقف اسلام و انقلاب نمودی. گفت: با این وجود، حق نداریم بیش از حدّ ضرورت استفاده کنیم.»
Reviews
There are no reviews yet.