از متن کتاب:
منجم: ای پادشاه! غلام جان نثار شما از علم نجوم مطلبی به دست آورده که ناراحتش داشته و میل دارد که آن مطلب را با شما در میان بگذارد. شاید در اثر هوش، ذکاوت و عقل منحصر به فرد شما استفاده نماید و بتواند مملکت مصر را از خطر نجات دهد.
پادشاها! ناراحتی من برای از دست رفتن مقام و ریاست منجمین دربار شما نیست، من از درهم فروریختن کاخ شما هراس ندارم. از نابود شدن هزاران غلام و چاکر خانه زاد شما بیمی به خود راه نمی دهم. من از بیچاره شدن کنیزان و درباریان شما و برای از بین رفتن غلامان حلقه به گوشی همچون هامان نمی نالم، من تنها از خطری که در کمین شما نشسته و سایه شومی که هیولای مرگ بر سر شما گسترده و هر آن شما را تهدید میکند سخت ناراحتم و هر دم با خود می اندیشم که به چه وسیله ای باید دستگاه باعظمت شما را از خطر نجات دهم؟
ناراحتی من منحصر به سرنگون شدن دستگاه شما نیست. وقتی به ستارگان آسمان می نگرم و درک می کنم که نزدیک است که ستاره سعادت بنی اسرائیل طلوع کند، وقتی می بینم که مردمان پست و بیشعوری که اکنون ما آنان را برای هیزم شکنی و باربری و کارگری ساختمانها و هزاران کارهای رنج آور و بی مقدار بدون مزد یا با مزد مختصر استخدام کرده ایم، آقا می شوند، وقتی درک می کنم که نوکران خانه های ما بر ما مسلط می گردند و دستگاه قبطیان را زیر و رو می کنند، و حکومت صد در صد ملی شما را سرنگون می نمایند، بر خود می لرزم و کینه من نسبت به آنان افزون می شود…
Reviews
There are no reviews yet.