از مقدمه کتاب:
بیا کنار پنجره می توانست مجموعه ای باشد سه برابر مجموعه حاضر. از حدود 50 شعر تغزلی که در سال 66، با انفجاری از درد و اضطراب و غم و شور و شادی به روی کاغذ جاری شد، بیش از دو سومش را کنار گذاشتم. چه فایده که آدم زخم هایش را به رؤیت خلایق برساند؟ همیشه هم ضرورت ندارد آنچه را که ما درون خود یا درون دیگران تماشا می کنیم، به معرض تماشا بگذاریم…
شعر زیبای بیا کنار پنجره:
زمان آن رسیده است که دوست داشتن
صدای نغز عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم تو طلوع میکند بیا کنار پنجره
و خضر سبز پوش را که یک زمان
بلند و تابناک ایستاده بود درچمن
وآبشارسبزریش او زشیب سرخ گونه هاش
رسیده بود تا به زیر سینه ی قدیم این جهان
و کاسه ای ز آب جاودانگی به دست داشت
به من نشان بده.
بیا و قطره ای از آن پیاله رابه حلق من فرو چکان
وآفتاب را به من نشان بده
که می لمد به روی سبزه های گرم
نسیم را نشان بده
که می وزد چنان خفیف و نرم که گوییا نمی وزد.
مرا به خواب عشق اول جوانیم رجوع داده ای
به من بگو چگونه من جوان شوم
بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن تو سوخته زبان من
به من بگو، عطش
چگونه بی زبان بیان شود؟
تو مهربان من بیا کنار پنجره
و پیش از آنکه قد نیمه تیرسان من کمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو که سرو سرفراز ما دوباره در چمن چمان شود. به چهره ها و راهها چنان نگاه میکنم که کور میشوم
چه مدتی است دلربا ندیده ام تو را؟
تو مهربان من بیا کنار پنجره
هلال ابروان خویش را
فراز بدر چهره ات برابرم نشان
که خشکسال شعر من شکفته چون جنان شود شکسته بود کلک من ز یأس بی امان من
تو مهربان من بیا کنار پنجره
که تا بجای آنکه بوریا شود نی زمان من
خورد تراش عشق نیستان من
چو خامه ای شود که سرسپردگی ش
سپرده با بنان شود.
نگاه آخر من اگر همین بود
که لحظه ای، فقط برای لحظه ای
بهار منظر نگاه من شود
تو مهربان من بیا کنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پیش ازآنکه شب فرا رسد
وعمر مثل آب جاودانگی
به عمق آن محال تیرگی نهان شود
تو مهربان من بیا کنار پنجره
که آفتاب روح من عیان شود
Reviews
There are no reviews yet.