✔از متن کتاب:
سارا در کنار قدم یار ایستاده به او گفت:
– این مرد را بکش. خودت که دیدی، داشت مرا خفه می کرد. بکشش.
سرخه ملتمسانه گفت:
– من… من نمی خواستم تو را بکشم… قصدم ترساندن تو بود. شوخی کردم. اصلا برای چی باید سارا می کشتم.
سارا با عصبانیت خطاب به قدم یار گفت:
– گول حرفهای این آدمکش را نخور، خودت که دیدی، داشت مرا خفه می کرد. نفسم بند آمده بود. حالا از ترس جان خودش قیافه حق به جانب گرفته، اگر یه کمی دیر به دادم رسیده بودی، با جسدم روبرو می شدی.
قدم یار سر تکان داد گفت:
– شاید واقعا سرخه شوخی می کرده!
سرخه گفت:
قربون آدم چیز فهم… باور کن قدم خان من نمی خواستم سارا را خفه کنم، فقط می خواستم او را بترسانم که دیگر زبان درازی نکند.
سارا از فرط خشم لرزید. تف به صورت سرخه انداخت گفت:
– دروغگو، آدمکش…
Reviews
There are no reviews yet.