خسته ام. مثل یه مرغ وحشی که دیگه هیچ انگیزه ای واسه خون بازی نداره و خروس هم فرسنگ ها دورتر در حال رقصیدن. من پُک آخر سیگار هم نبودم. پشت پستوی بزرگان چای دم می کردم تا خستگیشون درآد. کدخدای زندگی من میتونست کاری کنه ورق برگرده اما فقط یک روی سکه رو دید… میخواست شیر باشه و حواسش نبود این روزا خط ارزشش بالاتره. شیر و خط با هم آرامش میدن مثل آب روون… شط…!
تگ:
نمایش نمایشنامه کوتاه
Reviews
There are no reviews yet.