✔️ در ابتدای کتاب میخوانیم:
در یکی از روزهای سال 1937 ثمره عشق حرام یک زن پانزده ساله اسپانیولی با مردی که تاکنون مرموز و گمنام مانده، در الجزایر چشم به دنیا گشود. طفل حرامزاده را به شیرخوارگاه سپردند، همانگونه که هزاران کودک نامشروع دیگر به این سرنوشت دچار شده اند. مسئولین یتیم خانه دخترک را آلبرتین نامیدند. چرا آلبرتین؟ کسی نمیداند. شاید اولین اسمی که به خاطرشان رسیده همین بوده است. دوسال و نیمه بود که زن و شوهر پیری حاضر شدند او را به فرزندی بپذیرند. پدرخوانده اش سرهنگی پزشک و بازنشسته بود. او و زنش هر دو از مرز 50 سالگی گذشته بودند و طبعا حال و حوصله بچه تربیت کردن نداشتند. تنها دخترک را به خاطر تنوع و سرگرمی به زندگی یکنواختشان اضافه کرده بودند. نام آلبرتین در آن خانه عوض شد. از این به بعد او را آن ماری صدا می کردند. برای دخترک چه فرقی می کرد که او را چه بنامند؟ او هنوز این چیزها را تشخیص نمی داد…
Reviews
There are no reviews yet.