یانیس ریتسوس (۱۹۰۹-۱۹۹۰)، شاعر یونانی، یکی از پرکار ترین شاعران قرن بیستم بود. او در ۸۱ سال عمر خویش بالغ بر ۸۰ جلد کتاب ِ شعر چاپ کرد.
یانیس ریتسوس زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشت. از همان کودکی و نوجوانی شاهد مسلول شدن و مرگ مادر و برادرش و مجنون پدرش و خواهرش بوده. بعد از آن نیز زندان رفتن ها و تبعیدهای مداوم.
ریتسوس از همان دوران جوانی با خواندن آثار ِ مارکس و لنین به مارکسیسم علاقهمند شد و در سال سال ۱۹۳۱ به حزب کمونیست یونان (KKE) پیوست. یانیس ریتسوس شاعری است که هم مجموعه اشعاری دارد به شدت سیاسی و حتی به نحوی حزبی (برخی از اشعار او به سرودهای انقلابی تبدیل شد) و هم مجموعه اشعاری دارد که شاید به شدت شخصی و غیر سیاسی به نظر برسد.
ریتسوس شاعری است که دنیا را ذره ذره لمس کرد. از کوچکترین لحظات و دقایق آن گرفته، از کوچکترین مسائل و چیزها گرفته، تا مناسبات کلان ِ سیاسی و مبارزات اجتماعی.
ریتسوس در سال ۱۹۸۷ در آخرین سالهای پایان عمرش در شعری به نام واپسین کلام مینویسد:
… و این آخرین حسرت را بر من ببخشید.
میخواهم یک بار دیگر، با داس تیز ماه ذرت درو کنم.
در آستانه در بایستم با شاخه نازک گندمی میان دندانها،
خیره در دوردست.
در ستایش دنیایی که ترکش میکنم.
در ستایش آنکه در باران طلایی غروبی از تپه ای بالا میرود
با وصله ای ارغوانی بر بازوی چپش.نمیشود به آسانی دیدش.
میخواستم تنها همین را نشانتان دهم
و شاید بهتر باشد بیش از هر چیز مرا به این خاطر یاد کنید
یانیس ریتسوس میخواست تنها همین را نشانمان دهد. مبارزی که دنیا را چنین شاعرانه میبیند و چنین شاعرانه کرده است. پر از شور و عشق و پر از زیبایی.
۱-
زن پنجره را گشود.باد
با هجومی، موهایش را، چون دو پرنده،
بر شانه اش نشاند. پنجره را بست.
دو پرنده بر روی میز بودند،
خیره در او. سرش را پایین آورد
در میانشان جا داد و آرام گریست
۲-
مردم در خیابانها میایستند، نگاه میکنند
شماره ی روی درها بیمعنی است.
نجار میخی دراز بر میزی باریک و بلند میکوبد،
یک نفر لیست اسامی روی تیر چراغ برق میچسباند.
تکه روزنامه ای در گیر خار شده است.
عنکبوتها زیر برگهای درختان مو.
زنی از خانه بیرون میزند تا وارد خانه ای دیگر شود.
دیوار زرد ِ خیس، رنگ آن پوسته شده
قفسی با یک قناری آویزان از پنجره ی مردی مرده
۳-
هر سه مقابل پنجره نشستند خیره بر دریا.
یکی از دریا گفت.دیگری گوش کرد.
سومی نه گفت و نه گوش کرد. او در میانه دریا بود غوطه در آب
از پشت پنجره حرکات او آرام، واضح در آبی ِ رنگ پریده ی آب
درون کشتی غرق شده ای چرخید.
زنگ نجات غریق را به صدا درآورد.
حبابهای ریزی با صدایی نرم روی دریا شکستند
ناگهان یکی پرسید: غرق شد؟
دیگری گفت: غرق شد.
سومی از عمق دریا نگاهشان میکرد.
گویی به دو نفر که غرق شده اند مینگرد.
۴-
شاید هنوز هم بهتر باشد صدایت را کنترل کنی
فردا، پس فردا، روزی
آن زمان که دیگران زیر بیرقها فریاد میزنند
تو نیز باید فریاد بزنی
اما یادت نرود کلاهت را تا روی ابروانت پایین بکشی
پایین بسیار پایین
اینجوری نمیفهمند کجا را نگاه میکنی
بماند که میدانی آنهایی که فریاد میزنند
جایی را نگاه نمیکنند.
۵-
او در دستهایش چیزهایی دارد که با هم نمیخوانند.
یک سنگ، یک سفال، دو کبریت سوخته
میخی زنگ زده از دیوار روبرو
برگی که از پنجره پایین افتاد.
شبنمهایی از گلهایی که تازه سیراب شده اند.
او این همه را میگیرد
و در حیاط خلوتش چیزی مثل یک درخت میسازد.
میبینی؟ شعر همین است: «چیزی مثل».
Reviews
There are no reviews yet.