پرداخت امن توسط کارت های عضو شتاب
تضمین کیفیت و پایین ترین قیمت
پشتیبانی 24 ساعته، 7 روز هفته
ارسال فایل بلافاصله پس از خرید

از متن کتاب:
شامگاهان بود که آفتاب زمستانی رنگ زردش را نشان می داد. حالا آخرین رمه های اسب و گله های گوسفند از یکانه دروازه حصار ابیورد بدرون رفته، گاواره چرانان با بانگهای پیاپی خود گاوان سرمست را از پل چوبی که بر فراز خندق بود، می گذرانیدند. براتقلی بیک دیده بان حصار، از فراز برجی که در سمت راست دروازه بود، بهر سوی دشت نگریسته و به حیدرقلی که جارانداز یا به گفته اهل محل هو انداز دروازه بود، بالای برج سمت چپ ایستاده بود، آواز داد:
“حیدرقلی دیگر کسی را نمی بینم. بو سرنا را بگذار و دعا کن که روز بی وقت است.”
حیدرقلی که تاکنون کاهی طبل میزد و گاهی سرنا می نواخت، آن دو آلت را کنار گذاشته، دستش را بیخ گوش برده، با آواز بسیار رسایی که در هر سوی دشت پیچید، این سخنان را گاهی ترکی و گاه فارسی با آهنگ قرائی برخواند:
ای قافله امید یک دم بشتاب
ای رهرو درمانده بیا یار اینجاست…

ادامه مطلب

Reviews

There are no reviews yet.

Be the first to review “کتاب داستان شاهنشاه عظیم الشان ایران نادرشاه افشار (نسخه کامل)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *