سرآغاز داستان:
باز بوی گیس (گاز) آبادان را ورداشته بود. وقتی ای بو که از زمین های گیسی بلند میشد، می پیچید توی شهر، گازهای مسموم و بدبوی دستگاه «کت کراکت» یواش یواش از تو ریه هامون می رفت بیرون. آبادانیها با ای بو که تو روزای شرجی بیشتر بود، خیلی حال می کردن. بابام می گفت:
“اگه ای بو به ما کیف میده، برای اینه که از زمینای خودمون بلند میشه. بوی کت کراکت بوی غریبه هاست. بوی دیگه بوی بخار پالایشگاهه که اگه می جوشه، برای انگلیسی ها می جوشه” اون روزم باز باد شمال بلند بود و باز بوی گیس شهرِ پر کرده بود. موهم حال خوشی داشتم طوری که بعد از دبیرستان با عبود راه افتادم تو شهر…
تگ:
ادبیات داستانی ایران داستانهای دفاع مقدس رمان ایرانی
Reviews
There are no reviews yet.