از متن کتاب:
آن روز از روزهای گرم تابستان شهر سوخته زار بود. از روزهایی كه داغی هوا، خروسها را وامی داشت بی موقع آواز بخوانند. كوچه ها و خیابانها از نم رختخواب ها و ملافه های پهن شده سر هره ها و معجرها بوی تن و عرق و شاش می دادند. توی خانه ها و بازارچه ها بادبزن از دست كسی نمی افتاد. سر یك قالب یخ خون به پا می شد. قطارهای كوچكی كه بین كمپ های كارگری رفت و آمد داشتند از جایشان تكان نمی خوردند. ریگ هایی كه بچه ها برای له شدن زیر چرخهای قطار روی ریل می گذاشتند به همان شكل باقی می ماندند. ملخ ها زیر لوله های آب و نفت خُپ می كردند. نسیمی كه از روی شط می وزید سنگین از دم هوا، به نیمه راه نرسیده بیحال سر چتر سبز نخلهای بارور می افتاد. بوق كشتیها و صدای فیدوس با صدایی بم در هوا لیز می خورد و آفتاب چنان می تابید روی طاق فلزی و
برزنتی ماشینها كه انگار می خواست دخل پلیت و آهن و چتریهای سر راهش را هرچه زودتر دربیاورد…
Reviews
There are no reviews yet.