بخشی از پیشگفتار کتاب:
باری آن چه در این مجموعه سروده شده، حرف از همان حس ناشناخته ای به نام عشق است که به هر زبانی که بشنویم نامکرّر است.
اما هرگاه سخن از عشق به میان میآید، در ذهن بشر عشق جنسی تداعی میشود، عشق بین زن و مرد که هدفش بقای نسل آدمیاست و هر یک از ما و هزاران انسان دیگر به این هدف پاسخ دادهاند و شاید از این روست که نمیتوان عشق را تا سر حد عقلانی محض و یا اراده محض معنا کرد و بخش عاطفیاش را نادیده انگاشت. زیرا عشق ماهیتش نه اندیشه است و نه اراده، بلکه خواهش است، خواهش و نیاز روح.
گفتهاند که عشق خودخواهی بشر است، و خودخواهی در بطن خود ویرانگری را به همراه دارد. اینان معتقدند که در طبیعت عشق، ویرانگری نهفته است که در شکل ابتدایی و سطحیاش به صورت یک خواهش جسمانی ظهور میکند، غریزه نا آرامیگاه زن و مرد را وادار میکند تا با شور و شدت با یکدیگر بیامیزند، یعنی همان نیرویی که جسمِ آنها را به هم پیوند میدهد و نزدیک میکند، در شکل دیگرش روح شان را از هم دور میکند و در عین همآغوشی، همان قدر که عشق میورزند و عشق را بازی میکنند، خشونت هم دارند و با یکدیگر در رقابتند. چگونه؟
زن، در بیان و نمایش سکس هر چه بیشتر و مرد در بیان و نمایش قدرت هر چه فزون تر در رقابتند.
این گونه عشقها هرگز عاشقان خود را به عشقی سرشار از گداختگی روح نمیرساند. همه چیز در این گونه عشقها در حیطه جسم خلاصه میشود. جسمها یک دیگر را پیوند میزنند و میان روح شان فاصله میاندازد و گاه حتی روح شان را نسبت به هم بیگانه میکند. در حقیقت دو انسان، زمانی یک دیگر را دوست دارند که از درد مشترکی رنج برده باشند و یا قدرت درک ِ درد و رنج دیگری را داشته، و زمانی دراز دوشادوش یکدیگر در زیر انبوه ِ اندوهی یگانه، سنگلاخی درشت را شخم زده باشند…
Reviews
There are no reviews yet.