نقاشی: از علیاکبر صادقی
داستان بر اساس یک ماجرای واقعی است.
هنگامی که نخستین بار او را دیدم، ترسیدم. من در کناره علفزار به دنبال کره اسب چابکی بودم که در کوره راه کنار رودخانه، مردی در برابر چشمهایم ظاهر شد. همراه او دو الاغ بود که بار زیادی بر پشت داشتند، تا آنجا که فقط گوشهاشان پیدا بود. هنگامی که راه خود را به سوی قلعه پدرم کج کرد، متوجه شدم که می لنگد…
تگ:
اشیا عتیقه مفرغ تاریخ لرستان داستانهای تاریخی برای کودکان
Reviews
There are no reviews yet.