نمایشنامه ای در یک پرده
سرسرای خانه ای لخت و مخروب. گروهی از اهالی محل برای ادای احترام به یکی از خودشان (مردی که اکنون در تابوتی در میان اتاق آرمیده) جمع شده اند. یک برگ طلای نخل روی سیاهی تابوت قرار دارد. تنها مرد بوستونی است که در این شلوغی مشخص است. او در لباس های شهری اش، جدا از دیگران بیرون دایره نشسته است. سکوت.
مرد ارتشی: احتمالا یک وصیتنامه وجود داره فلپس؟
فلپس با مخالفت می خندد و شروع به کندن ناخن هایش با چاقوی دسته مروارید جیبی می کند.
فلپس: به ندرت نیازی به وصیتنامه میشه. اینطور نیست؟
مرد ارتشی: واسه چی؟ پیرمرد میگه، هارو جدیدا کارشو خوب انجام داده…
Reviews
There are no reviews yet.