از داستان مسافر پرواز دمشق:
مسافر مسیر تا رسیدن به طیارک را آرام می پیمود. آخرین نگاهها به روشنایی کم رمق دمشق یا آنگونه که اغیار می خوانندش داماسکوس انداخت. صدای بی پروای عود شب زنده داران هرچند نحیف و هر چقدر ضعیف تا آشیانه پرندگان آهنین هم خود را رسانیده بود. مسافر هیچ ابا نداشت از نوا اما پروای شخصی از حرمت عمله طرب همیشه سربزیری اش را افزون تر می کرد. توی گوشش صدایی مکرر می شنید از سالیانی که تا همین پای پلکان هواپیما برایش استمرار داشته است، ممد نبودی ببینی،… آه و واویلا…کو رفیقانم؟
روشنایی دمشق به خاطرش آورد که جاده همین فرودگاه تا چند سال قبل آوردگاه اشقیا بوده و حتی یک قرار یا فرار را هم برای اهالی دشوار می نمود اما امروز چه سکوتی و چه قراری برقرار است…
Reviews
There are no reviews yet.