از داستان حاجی آقا:
یک کت و شلوار گل و گشاد، یک شکم گنده، یک ته ریش حق به جانب، یک جفت گیوه کرمانشاهی، یک صدای دورگه کلفت، وضعیت جغرافیایی، یک حاجی آقا را تشکیل می دهد.
حاجی آقا صبح که از خانه بیرون می آید، لبهایش مرتبا بهم می خورد و صدای سوت صلوات و جیرجیر دعای یا مجیرش به گوش عابرین می رسد و در همان حال دانه های تسبیح صد دانه گلی را با انگشتهای دست راست گوشمالی می دهد و رشته تسبیح از دست ظلم او سوراخ به سوراخ می گریزد.
حاجی آقا ظاهرا به قصد تمام کردن دعا و صلوات و در حقیقت برای صرفه جویی، پیاده به بازار می رود و پس از نیم ساعت که هیکل نتراشیده خود را عرق ریزان و نفس زنان می کشد، در میان گرد و خاک غلیظ بازار که از جاروب کردن صبحانه رفتگرها در هوا معلق است، وارد بازار می شود…
Reviews
There are no reviews yet.