از زمانی که دشمن خرمشهر را اشغال کرد، در اردوگاه پناهندگان زندگی میکنیم. داداش عبدو ما را آورد اینجا و خودش به خرمشهر برگشت. او به من گفت تا شهر را آزاد نکرده ایم، بر نمی گردم. او به من قول داد هر وقت خرمشهر آزاد شد، مرا سوار بالگردش کند.
چند روز بعد خرمشهر آزاد شد و من به فکر پرواز بالای شط هستم.
تگ:
۸ سال دفاع مقدس جنگ ایران و عراق جنگ تحمیلی داستانهای دفاع مقدس برای کودکان دفاع مقدس نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی
Reviews
There are no reviews yet.