برگرفته از متن کتاب:
هاشم العاص با شتابزدگی گفت: من… من بیسواد بیسواد هم نیستم. یک مختصر خواندن و نوشتن می دانم فقط ترسم از این است که نتوانم مشکل شما را روی نقشه حل کنم. علتش هم این است که از آن زمان چیزی که بتواند به شما کمک کند, به خاطر ندارم. منظورم مسیر کامیونهاست. از آن ماجرا بیش از سی سال می گذرد هر کدام از شما سه نفر اگر به جای من بودید, وضع مرا داشتید مخصوصا که به سن پیری هم رسیده باشید. جمیل به او گفت: آن ماجرا چیز کوچکی نبوده که تو یادت رفته باشد… به نقشه نگاه کن مسیر حرکت کامیونها را دقیقا مشخص کنی! هاشم العاص به جمیل نگاه کرد و گفت…
تگ:
ادبیات داستانی ایران رمان ایرانی رمان پلیسی قدیمی رمان پلیسی کلاسیک
Reviews
There are no reviews yet.