“انسان در سیر بودن یا تکوین خود بر و در کره خاکی احوال ذهنی غریبی را تجربت نموده و به کوهی از عرف، باور ، تقدیر و تراز و ترازو دچار آمده است . به گذر سالیان رسوبات چنان منسجم گشته اند که فرهادوشی به قوه عشق و تیشه ی تیز قادر به برکندن شان نیست”.
در حکایت شمع که عنوان کتاب نیز برگرفته از آن است شمع را با قلم و خون شهیدان مقایسه می کند که کارش ایثار و از خودگذشتگی برای مردمان عالم خاکی است که خود می سوزد و می سازد تا چراغ راه هدایتی برای دیگران باشد:
“شمع را قامت به قلم ماند و انگار آن به کتابت و ترجمان تفکر آدم و شمع را با مفهوم شهید و شهادت میانه است . کو شهید بریده است و بهر جانان نثار می کند وجود خویش را، صله و سیم در میان نیست و جان شیرین پیشکش است”.
بطور کلی این کتاب مجموعه مناسبی از باورهای نویسنده را آشکار می سازد که معتقد به تغییر و اصلاح اموری است که ناخودگاه شکل عرف و سنت پذیرفته و جای در ریشه های خرافی مردم دارد و تا هنگامی که این باورهای خرافی ریشه کن نگردد عرفا و دانشمندان همچون شمعی ناچار به سوختن و ساختن هستند.
Reviews
There are no reviews yet.