فروریختن رابطههایی که دلبستگی ماست، معنای زندگی و باورهای قلبی ماست، به ترسناکی دویدن اسبهای وحشی در تندروترین بادهاست. و ما در همان مسیربیهیچ احتیاطی، یکسره خود را به رویا سپردهایم. شیهه و سمکوبهای دیوانهوار را میشنویم، ولی به واقعیت باور نداریم. رمان «سیما دیوونه» داستان همین فروریختنهاست. «دنیای زیبا و جوان» میان سنت و مدرنیته زیگزاگ میزند، میان واقعیت و ناواقعیت میخزد و «افسرخانم» درگیر شفقت و حفظ قدرت و کنترل سرنوشت است. شخصیتها، چه متمول و چه بیخانمان، میآیند و نقش خود را ایفا میکنند. چنانچه «سیما دیوونه»، تنهایی را بهترین یار در سختترین سفرهای زندگی میداند. برایش مهم نیست که کسی درکش میکند یا که برآمد و فرو شد آفتاب درونش را میبیند. «آذر خانم» رازها را برملا میکند و هر راز دردی تازه را به دوش میکشد. «مینو» می داند که زیر چیزهای خوب، چیزهای بدی هم خوابیدهاند و «آقا جهان» میخواهد انسانی با ذهنی پاک و قلبی پاک بیافریند، حتی اگر این انسان بازتاب خودش در ذهن دیگری باشد. در نهایت مهم همان راهی است که هر کس میرود تا به زندگی مفهومی ببخشد. در آخر، شخصیتها اگر چه در زبان و فرهنگ و سرزمین و جایگاه اجتماعی به هم وصل نیستند، ولی در درد و رنج و مرگ به هم متصلاند.
Reviews
There are no reviews yet.