برگرفته از متن کتاب:
ما در نقطه ای نزدیک روستای ن… اردو زده بودیم. همه می دانند که زندگی یک افسر در اردوگاه چگونه است: هر روز صبح تمرینهای نظامی و سواری، ظهر ناهار در منزل فرمانده هنگ یا در میخانه عرق فروشی یهودی، شب شرابخواری و قمار. در اطراف محل اردوی ما حتی یک خانواده هم وجود نداشت که در خانه اش به روی مهمانان باز باشد یا دختر دم بختی داشته باشد. ناچار ما در منزل یکدیگر جمع می شدیم و به جز خود و لباسهای نظامی خودمان، چیز تازه ای نمی دیدیم. در جمع ما فقط یکنفر غیرنظامی بود. از سنین عمرش در حدود سی و پنج سال می گذشت و به همین جهت ما او را پیرمرد محسوب می داشتیم. بلحاظ آزمودگی که داشت، از برتری های بسیاری در میان ما برخودار بود…
Reviews
There are no reviews yet.