باید بنویسم این رمان چطور زاده شده اما راستش درست خاطرم نیست. شاید مثل شخصیت اصلی داستان چیزهایی که باید به یاد بیاورم را فراموش کردهام و چیزهایی که باید فراموش کنم هر روز مثل سایه دنبالم هستند. اما چیزی که در خاطرم مانده این است که بعد از چاپ اولین کتابم که داستان کوتاه بود، قصد داشتم اولین داستان بلندم را آغاز کنم اما دستم به نوشتن نمیرفت. تکهپارههایی مینوشتم که به هیچ داستانی بند نبود و میشد در قالب هر روایتی جای بگیرد.
اما یادم است یکشب مشغول تماشای سریال معروفی بودم. داستان پتانسیل بالایی برای جذابیت داشت اما هرچه جلوتر میرفت با خودم فکر میکردم میتوانست جور دیگری باشد. شاید بعد که از آنکه از نویسنده فیلمنامه ناامید شدم بود که خودم قلم را برداشتم و مشغول شدم به نوشتن.
اما خود کتاب به جز شاکله اصلی که زاده تخیل است، در واقع تکههایی از من است که از زبان آدمهای مختلف نقل میشود. نویسندهها اکثرا در داستانهایشان شخصیتی را میگنجانند که بیانگر حرفها و منویات نگارنده است. کسی که از جانب نویسنده حرف میزند و دغدغههایش را عنوان میکند. اما در رمان «شب قدارههای بلند» ذرهای از من در تمام شخصیتهای داستان مستتر است. در آدمی که از فراموش کردن و فراموش شدن در هراس است، در کسی که شبهای خالیاش را با دود و الکل پشت سر میگذارد و حتی در دیوانهای که سر کوچه ول میچرخد و به سمت مردم سنگ پرتاب میکند.
Reviews
There are no reviews yet.