سرآغاز داستان:
ساعت ده شب بود که حسب المعمول به محل شغل خود رهسپار میشدم. عادتا در موقع حرکت سرم را زیر انداخته و با قدمهای بلند به طرف مقصدی که دارم پیش میروم. دویست متر مانده به محل اداره ام، بقایای خرابه های یک خانه کردی موجود است که هنگام آبادی و نو بودنش فقط عبارت بود از چهار دیواری که با شفته و گل آن را بنا نموده، طول آن سه ذرع و نیم و ارتفاعش نیز سه ذرع. مدخل آن را یک درب تنگ و کوتاهی به عرض سه چارک و ارتفاع یک ذرع و چارک تشکیل، دو سوراخ کوچک هم یکی از سقف و دیگری از دیواری که به طرف شمال نگاه می کند، برای دخول هوا و روشنایی بازگذاشته اند. این کلبه به طوری که در توقف چند ساله خود در کرمانشاه به خاطرم مانده، در اوان معموریتش محل سکونت یک خانواده کرد که عبارت از یک زن و شوهر پیر و سه طفل کوچک و یک دختر تقریبا هجده ساله بودند؛ ولی چون بنیان آن چندان استحکام و استقامتی نداشت، در اثر برف و باران و آفتاب، در مدت سه چهار سال دیوارهای آن ترکهای سختی برداشت و یک قسمت سقف نیز حالت سقوط به خود گرفته….
Reviews
There are no reviews yet.